آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
عشق اول ، عشق آخر گفتنی ها کم نیست ، من و تو کم گفتیم
تجسم یک رویا
سرم… سرم… سرم گیج میرود، در سرم سوالهای بیجواب، هِی اینور و آنور میروند ؛ هِی خیالم میرود آنسوآن سویِ نیامده… آن سویِ رویایی : من… گاهی دلم میخواست، دنیا جورِ دیگری میبود… دوست داشتن، جورِ دیگری میبود و هیچ آدمی برای تنها نبودن، دستهای التماس دراز نمیکرد. اصلا کاش آدمی این همه تنها نبود. من، بارها دیدهام که آدمها پستی و پلشتی را بیش از سادگی و مهربانیِ بیدلیل، دوست میدارند و دیدهام که چقدر محبت و پاکی و سادگی تنها مانده است. من قسم میخورم… قسم میخورم
با من در ادامه مطلب همراه باش ادامه مطلب ... صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() ![]() |